در خبرهای روز گذشته آمده بود که شاه داماد (محمدهادی رضوی) سفرهایش را به اروپا تکذیب کرده و گفته: فقط 7 بار به امارات رفتم، 5 بار آلمان و 4 بار هم اتریش. نماینده دادستان در جلسات قبلی دادگاه متهم اصلی پرونده بانک سرمایه گفته بود که «رضوی» پولها را خرج عیش و نوش در اروپا و سفرهای خارجی کرده در حالی که خودش مدعی است «نذرفرهنگی» کرده است!
در لابه لای صحبتهای نماینده دادستان به این موضوع نیز اشاره شده بود که شاه داماد در این سفرها منشی خود را هم به همراه برده است. دیروز و در جریان سومین جلسه رسیدگی به اتهامات متهمین این پرونده، رضوی گفت: آقای قهرمانی در جلسه قبل گفته است که من با منشی خودم اروپاگردی کرده و به ۵۰ کشور رفتهام. در صورتی که اولا این منشی 15 سال است که با من کار میکند و در آن سفر خانوادهام همراه من بودند. من فقط 7 بار به امارات رفتم، 5 بار آلمان و 4 بار هم اتریش و اروپاگردی در کار نبوده است!
از ذکر ریز اتهاماتی که در این پرونده به رضوی با آن شمایل خاص، منتسب است، میگذریم. از دریافت وامهای کلان بدون تودیع وثیقه تسهیلات و بازنگرداندن این وامهای میلیاردی تا پرداخت رشوه و گران نمایی در فروش اموال و زد و بند و درنهایت دریافت حدود ۱۰۷ میلیارد تومان از سال ۹۱ تا ۹۴ از شبکه بانکی که به تعبیر نماینده دادستان، صرف عیش و نوش، سفرهای خارجی، خودروهای لوکس و ملک کرده است.
دیروز خبر صدور حکم دادگاه «حسین هدایتی» هم منتشر شد، دیگر بدهکار بزرگ بانکی کشورمان که به 20 سال حبس محکوم شده است. هدایتی را در جلسات مذهبی زیاد میدیدیم. این یکی شمایل خاص آن یکی (ریش و همیشه تسبیح به دست) را هم نداشت؛ اما به قول خودش در کارهای خیر و خیریه و ساخت حسینیه دستی برآتش داشت و اهل نشست و برخاست با مداحان معروف هم بود. آن یکی هم گفته میشود اسپانسر جشنوارهای بوده که به نام «مدافعان حرم» برگزار شد.
در میان همه این اخبار تلخ و گزنده و اعصاب خردکنی که هرروز تکثیر میشود و فقط آدمهای متهم قصه جابه جا میشوند، چشممان به نوشتهای در یکی از کانالهای تلگرامی افتاد؛ خاطرهای به نقل از «حاج حسین خرازی». نوشته بود: «وقتی تو جبهه هدایای مردمی را باز میکردیم، در نایلون رو بازکردم دیدم که یک قوطی خالیه کمپوته که داخلش یک نامه است، نوشته بود: برادر رزمنده سلام، من یک دانش آموز دبستانی هستم. خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهههای حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم. قیمت هر کدام از کمپوتها رو پرسیدم؛ اما قیمت آنها خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزانتر بود را نمیتوانستم بخرم... آخر پول ما به اندازه سیرکردن شکم خانواده هم نیست! در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت آن را شستم تا تمیز تمیز شد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبههها کمکی کنم.
بچهها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت میگرفتند، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود...»
و چقدر از این دست خاطرهها در همه این سالهای پس از جنگ شنیدیم و خواندیم: «...گردان پشت میدان مین زمین گیر شد، چندنفر رفتند معبر باز کنند. 15 ساله بود. چندقدم که رفت، برگشت. گفتند ترسیده! پوتینهایش را به یکی از بچهها داد و گفت: تازه از گردان گرفتم، حیفه، بیت الماله! و پابرهنه رفت.»
شنیدیم و خواندیم و شرم نکردیم. حیا نکردیم از خاطرات نسلی که خونشان ضامن امنیت و آرامش و سرپاماندن ما شد ولی یادمان رفت قرارمان با شهدا این نبود. شرمشان باد، کسانی که با اختلاس، دزدی و رانتخواری به خون شهیدان خیانت کردند و میکنند. شرم باد بر هر کس که به نام شهدا، به یاد شهدا و به حریم شهدا خیانت میکند.
رضویها و هدایتیها و خاوریها و آریاها و سلاطین سکه و کاغذ و گوشت و مرغ و اختلاس و رانت و ژن خوبها و آقازادههای پورش سوار و پورش سواران پولدار که آدم میکشند و عین خیالشان نیست و دیهاش را میدهند و همه و همه آنها و مایی که روز و روزگارمان خالی از سبک زندگی شهدا شده و حرص پول و ولع لایک و عیش و نوش با پول بابا روزمان را شب میکند، باید خجالت بکشیم. این کمترین کاری است که میتوانیم انجام بدهیم، نه؟!
نویسنده
سمیه پارسادوست